به نام خدا
از مضمون تا فرم (۲)
یادداشتی بر فیلم دلههای فروشگاه، اثر هیروکازو کورئیدا، محصول ژاپن، ۲۰۱۸
Shoplifters 20
فیلم دلههای فروشگاه برای من سه دستاورد بزرگ داشت: نخست اینکه فیلم نقیضهای بود بر سراب پیشرفت اولترا-مدرن شرقی. در وحله دوم اهمیت فیلم در تبدیل یک موضوع زشت به یک موضوع شاعرانه است، و در نهایت دستاورد فرمی فیلم، محکوم کردن روابط تحمیلی اجتماعی. در این متن قصد دارم هرسه دستاورد فیلم را توضیح دهم تا به طور واضح، مشخص شود منظور من از هرکدام از این سه چیست؟ و دوم آنکه چگونه فیلم میتواند در لایههای مختلف (مضمون و فرم)، معانی متفاوت ایجاد کند.
نخستین دستاورد فیلم، ارائه تصویری رئالیستی (یا نئورئالیستی) از موضوعی بود که ما کمتر توانسته بودیم از این زاویه به آن نگاه کنیم. لحن مستند بینظیر فیلم را میتوان با آثار نئورئالیستهای ایتالیا مقایسه کرد. در آثار سینمایی و تلوزیونی، توکیو نیز همانند نیویورک و سانفرانسیسکو شناخته میشود: آسمانخراشهای بزرگ مدرن، پلهای معلق، خیابانها، ماشینها، نماهای فوتوریستی از قطار هوایی توکیو، پیشرفت، تکنولوژی و هرآنچه قرار است تصویری فوق مدرن از رفاه تکنولوژیک نیویورک، سانفرانسیسکو و توکیو نشان دهد. در شش قهرمان بزرگ (Big Hero 6)، شهر رویایی سانفرانسیس-کیو (سانفرانسیسکو-توکیو)، رسما توکیو را عنوان غول اولترا-مدرن شرقی، به همتای غربیاش پیوند میدهد. این تصویر به خصوص در جهان سوم اهمیت مییابد. برج میلاد، برجالعرب و . نه تنها نماد پیشرفت ما نیستند، بلکه به طرز واضحی نشان میدهند که ما هنوز عقبمانده ایم. سازههایی که قرار است ورود ما به جهان توسعهیافته را نوید دهند، بیش از همه نشان میدهند که ما هنوز درگیر عقدههای حقارت جهان سومی هستیم. اهمیت فیلم، نخست در نمایش حقیقت سراب پیشرفت و توسعهیافتگی بود. این حرف من به این معنا نیست که بهانهای برای توجیه عقبماندگی خودمان پیدا کنیم –که احتمالا خیلیها به دنبال یافتن همین بهانه اند- بلکه صرفا به این جهت که تصویری واضحتر و نزدیکتر از سرابی داشته باشیم که هیچوقت از نزدیک آن را درک نکردهایم و این خاصیت سراب است که دورنمای آن با نمای نزدیکش بسیار متفاوت است. فیلم به جای محور قرار دادن تکنولوژی و توسعه، انسان را محور قرار میدهد و این موضوع برای من اهمیتی حیاتی دارد.
دستاورد بزرگ دوم، ارائه تصویری همذاتپندارانه از موضوعی بود که ما کمتر توانسته بودیم اینچنین به آن نگاه کنیم. در برخورد با موضوع کودکان فقر، تلاش عدهای این بوده که هرچه بیشتر شرایط رقتانگیز و حتی مشمئزکننده فقرا را نشان دهند تا مخاطب نابودی و زوال آنها را روی پرده سینما تماشا کند. آنها احساس میکنند هرچه بیشتر تحقیر فقرا در برابر شرایط چندشآور حاشیه شهری را نشان دهند، بیشتر به فقرا خدمت کردهاند. و حال آنکه این دوستان عزیز متوجه یک اصل مهم در سینما نیستند. ما اساسا به سینما میرویم تا با قهرمانمان همذاتپنداری کنیم. دقت کنید: با قهرمان»مان، همذاتپنداری» کنیم. تحقیر فقرا در برابر شرایط مشمئزکننده محیط، نخست خصلت قهرمان بودن را –به واسطه تحقیرپذیری مدام- از آنها میگیرد، و سپس امکان همذاتپنداری را از منِ مخاطب سلب میکند. به قول یکی از دوستان من با دیدن گربه له شده کنار خیابان، دلم میسوزد، اما هیچوقت با آن همذاتپنداری نمیکنم.» در واقع مخاطب سینما در مواجهه با فقرا، به مثابه گربههای له شده در خیابان، نه تنها با آنها همذاتپنداری نمیکند، بلکه خوشحال میشود که در آن شرایط رقتبار قرار نگرفته. همانطور که مخاطب اروپایی و آمریکایی از دیدن آثار اگزوتیک جهان سومی، خرسند است که در آن شرایط زندگی نمیکند. ما قرار است با همذاتپنداری با قهرمانمان، در زیستن او شریک شویم، نه اینکه خرسند باشیم که در زیست او مشترک نیستیم! کورئیدا (کارگردان) در این فیلم، به موضوعی نازیبا، کیفیتی شاعرانه میبخشد. این کیفیت شاعرانه –که در تقابل با موضوع نازیبای فیلم قرار دارد- به مدد میزانسنهای حسابشده، ما را وارد جهانی خیالی-واقعی و زیبا میکند که این مساله را در کمتر فیلمی میتوان یافت. فیلمی درباره کودکان فقر، که ما امکان همذاتپنداری با آنها را پیدا میکنیم که این خود دستاوردی بزرگ است.
به غیر از دو مطلب اخیر که ناظر به بعد اجتماعی اثر بود، اما محور فیلم، یک دغدغه و دلمشغولی فردی است. یکی از مهمترین ویژگیهای فیلم، جمع ابعاد فردی و اجتماعی در کنار یکدیگر است. فیلمی که هم نقد اجتماعی دارد، و هم دغدغههای فردی کارگردانش را بیان میکند. در کنار فقر، بیکاری، حاشیهنشینی و. اما مساله اصلی کارگردان خانواده است. این بار سوال این است: آیا خانواده، دوستانی اجباری اند؟» خانوادهای که کورئیدا تصویر میکند –برخلاف خانوادههای معمولی- بر نسبتهای ژنتیکی استوار نیست. بلکه خانوادهای است که بر دوستی بنا شده. افرادی که نسبت خانوادگی با هم ندارند. یک مادربزرگ و دختر(نوه)، یک زن و شوهر، و دو کودک که از والدین اصلی خود جدا شدهاند. این شش نفر نسبت خانوادگی با هم ندارند، اما دوستی عمیقی بین آنها برقرار است. این دوستی عمیق، آنقدر محکم است که باعث شده این شش نفر در کنار هم، در یک آلونک در حاشیه شهر توکیو زندگی کنند. دختر گمشده که از پدر و مادر اصلیاش جدا شده و به جمع ساکنان این آلونک پیوسته، درواقع دو خانواده دارد. یکی خانواده ژنتیکی –که اکنون از آن جدا شده- و یکی خانواده دوستانه شش نفره، که اکنون در آن زندگی میکند. او خانواده دوستانهی شش نفرهاش را، از خانواده ژنتیکی و اصلیاش بیشتر دوست دارد. فیلم آغازِ شاد و پایانِ غمگینی دارد. خانواده شش نفره مجبور به جدایی میشوند و به ناچار باید آلونک را ترک کنند. دختربچه گمشده را به پدر و مادر اصلیاش برمیگردانند، و حالا میبینیم که او اصلا پدر و مادر اصلی خودش را نمیخواهد، بلکه آرزو میکند به خانوادهی دوستانهاش برگردد. نه فقط دختربچه، بلکه همه آن شش نفر –که اکنون یکی از آنها از دنیا رفته- آرزو میکنند به آن خانواده برگردند. زندگی اینگونه است که نسبتهای ژنتیکی، روابطی را ناخواسته بر انسان تحمیل میکنند. حال سوال کارگردان این است: آیا میشود از این روابط تحمیلی عبور کرد و به روابط مبتنی بر دوستی رسید؟ چه میشود که رابطه دوستانه و خانوادگی انسان از هم جدا نباشند؟ این دغدغه فردی به عنوان محور فیلم، در کنار دغدغههای اجتماعی، در مجموع فیلمی را شکل داده که تاثیری عمیق بر ما میگذارد. رنگهای بینظیر فیلم، مرا به خاطرات دوران کودکیام برد و کمتر فیلمی توانسته بود برای من تا این حد یادآور آن دوران باشد. اینگونه است که فیلم در مضمون و فرم، دو معنای متمایز خلق میکند و جمع این معانی در اینجا، شاهکاری بزرگ خلق کرده است: فیلمی بینظیر و بهیادماندنی. پایان.
لینک دانلود و تماشای آنلاین فیلم:
معرفی فیلم ماجرای ماتئی اثر فرانچسکو رزی
معرفی فیلم انتخاب هابسن اثر دیوید لین
نقد فیلم اجساد عالیمقامها اثر فرانچسکو رزی
فیلم ,فیلم، ,خانواده ,میکند ,شش ,یک ,است که ,که ما ,در کنار ,شش نفر ,برای من ,کمتر توانسته بودیم ,کورئیدا، محصول ژاپن، ,هیروکازو کورئیدا، محصول ,فیلم دلههای فروشگاه،
درباره این سایت